::عمار ولایت:: بیاییم ما هم برای تعجیل در ظهور حضرت کاری انجام دهیم.زیرا غیبت او از ماست.
| ||
یه روز زمان دبیرستانم دم مغازه بابام نشسته بودم دیدم همون پیرمردی که قبلا هم می شناختمش داره قدم زنان با قد خمیده و عصایی که خودش رو با اون نگه می داشت داره از جلوی مغازه رد میشه. برای اینه یه خستگی ای در کنه گفتم استاد(چون مردم بهش می گفتن استاد) یه خورده بشین تا خستگیت در ره. استاد قبول کرد . من هم رفتم صندلی رو ردیف کردم که بشینه. وقتی نشت منم از فرصت استفاده کردم و گفتم :جناب استاد گفت : بله گفتم :یه نصیحتی کن گفت : کاغذ و قلم بیار گفتم : شما بفرمایید من حفظ می کنم گفت : گفتم برو کاغذ و فلم بیار رفتم از روی میز کاغذ و قلمی برداشتم و برگشتم گفتم : استاد بفرمایید چندتا بیت شعر بهم گفت نوشتم یکی از بیت هایی که گفت و تا آخر عمر از ذهنم بیرون نمی ره این بود: عصا با راستی هر دم به گوش پیر می گوید دگر در خواب خواهی دید ایام جوانی را دوستان نظر یادتون نره........ [ دوشنبه 91/7/24 ] [ 6:34 صبح ] [ عمار ]
[ نظرات (2) ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |